×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

diss love

bridg love

× دوستان عزیز نظر یادتون نره / embed src=http://www.609.ir/clock/default/default_3.swf width=150px height=150px type=application/x-shockwave-flash wmode=transparent /
×

آدرس وبلاگ من

namra.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/7arman7

?????? ???? ?????? ???? ???? ?????? ??? ??? ????? ??????

پسر بچه و درخت سیب

در روزگاران قدیم
درخت سیب تنومندی بود

با پسر بچه كوچكی
این پسر بچه خیلی دوست داشت
با این درخت سیب مدام بازی كند

از تنه‌اش بالا رود

از سیب‌هایش بچیند و بخورد

و در سایه‌اش بخوابد

زمان گذشت
پسر بچه بزرگتر شد و به درخت بی اعتنا

دیگر دوست نداشت با او بازی كند

اما روزی دوباره به سراغ درخت آمد

درخت سیب
به پسر گفت : "های بیا و با من بازی كن
"
پسر جواب داد
:
"
من كه دیگر بچه نیستم كه بخواهم با درخت سیب بازی كنم به دنبال سرگرمی هایی بهتر هستم و برای خریدن آنها پول لازم دارم
"
درخت گفت
:
"
پول ندارم من ولی تو می توانی سیب های مرا بچینی بفروشی و پول بدست آوری
"
پسر تمام سیب های درخت را چید و رفت

سیب‌ها را فروخت و آنچه را که نیاز داشت خرید

و درخت را باز فراموش کرد

و پیشش نیامد

و درخت دوباره غمگین شد
مدتها گذشت و پسر مبدل به مرد جوانی شد
و با اضطراب سراغ درخت آمد
:
"
چرا غمگینی ؟
"
درخت از او پرسید
:
"
بیا و در سایه ام بنشین بدون تو خیلی احساس تنهائی می کنم
"
پسر (مرد جوان( جواب داد
:
"
فرصت کافی ندارم باید برای خانواده ام تلاش کنم باید برایشان خانه ای بسازم نیاز به سرمایه دارم
"
درخت گفت
:
"
سرمایه ای برای کمک ندارم تو می توانی با شاخه هایم و تنه ام برای خودت خانه بسازی
"
پسر خوشحال شد و تمام شاخه ها و تنه ی درخت را برید

و با آن‌ها خانه ای برای خودش ساخت
دوباره درخت تنها ماند و پسر بر نگشت

زمانی طولانی به سر آمد
پس از سالیان دراز
در حالی برگشت
که پیر بود و غمگین و خسته و تنها
...
درخت از او پرسید
:
"
چرا غمگینی ؟"

ای کاش می توانستم کمکت کنم اما دیگر نه سیب دارم نه شاخه و تنه حتی سایه هم ندارم برای پناه دادن به تو هیچ چیز برای بخشیدن ندارم
"
پسر (پیر مرد) درجواب گفت
:
"
خسته ام از این زندگی و تنها هم فقط نیازمند بودن با تو ام آیا می توانم کنارت بنشینم ؟
"
پسر (پیر مرد
(
کنار درخت نشست

با هم بودند
به سالیان و به سالیان

در لحظه های شادی و اندوه

آن پسر آیا بی رحم و خود خواه بود؟؟؟
نه
...
ما همه شبیه او هستیم

و با والدین خود چنین رفتاری داریم

درخت همان والدین ماست
تا کوچکیم دوست داریم با آنها بازی کنیم

تنهایشان می گذاریم بعد
...
و زمانی به سویشان برمی گردیم

که نیازمند هستیم یا گرفتار


برای والدین خود وقت نمی گذاریم
به این نکته ی مهم توجه نمی کنیم که
:
پدر و مادر ها همیشه به ما همه چیز می‌دهند

تا شادمان کنند
و مشکلاتمان را حل
و تنها چیزی که در عوض می خواهند اینکه
تنهایشان نگذاریم

به والدین خود عشق بورزید
فراموششان نکنید

برایشان زمان اختصاص دهید

همراهی شان کنید

شادی آنها شما را شاد دیدن است

گرامی بداریدشان و ترکشان نکنید

هر کس می تواند هر زمان و به هر تعداد فرزند داشته باشد
ولی پدر و مادر را فقط یکبار

دوشنبه 23 آبان 1390 - 8:36:01 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


new diss


diss love


همان مخلوق!


!.......!


مترسک


احساسات


تو ...کنار میکشی ... من سیگار..


سلام هوای بارانی از ادما دلگیر نشو


دیگه خسته شدم


قدرت تنهایی


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

200550 بازدید

340 بازدید امروز

80 بازدید دیروز

828 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements